مسی به رنگ شفق بودمزمان سیه شدنم آموخت در امید زدم یک عمرنه در گشاد و نه پاسخ داددر دگر زدنم آموخت چراغ سرخ شقایق رارفیق راه سفر کردمبه پیشواز سحر رفتمسحر نیامدنم آموخت کنون هوای سحر در سرنشسته حلقه صفت بر دربه هیچ سوی نمی رانمحدیث عشق نمی دانم خوشم به عقربه ساعتکه چیره می گذرد بر مندرون آینه ها پیریستکه خیره می نگرد در منکه خیره می نگرد در من
مسی به رنگ شفق بودمزمان سیه شدنم آموخت
در امید زدم یک عمرنه در گشاد و نه پاسخ داددر دگر زدنم آموخت
چراغ سرخ شقایق رارفیق راه سفر کردمبه پیشواز سحر رفتمسحر نیامدنم آموخت
کنون هوای سحر در سرنشسته حلقه صفت بر دربه هیچ سوی نمی رانمحدیث عشق نمی دانم
خوشم به عقربه ساعتکه چیره می گذرد بر مندرون آینه ها پیریستکه خیره می نگرد در منکه خیره می نگرد در من