سیب خاطرات | ||
[ دوشنبه 90/6/14 ] [ 5:29 عصر ] [ arash ]
کناره هر قطره ی اشکم هزار خاطره دفن اینقدر خاطره داری که گویی قد یک قرن گلوم میسوزه از عشق عشقی که مثل زهره ولی بی عشق تو هردم خنده بر لب های من قهره درست با من اما به این بودن نیازارم تو که حتی با چشمات هم نمیگی آه دوست دارم اگر گفتی دوست دارم فقط بازی لب هات بود وگرنه رنگ خودخواهی نشسته توی چشمات بود هرچی عشق توی دنیا من میخواستم مال ما شه اما تو هیچ وقت نذاشتی بینمون غصه نباشه فکر میکردم با یک بوسه با تو هم خونه میمونم نمیدونستم نمیشه اخه بی تو نمیتونم گله میکنم من از تو از تو که این همه بی رحمی هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمیفهمی گله میکنم من از تو از تو که این همه بی رحمی هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمیفهمی چشم هام همزاده اشک و خون دلم همسایه آه زمونه گرگ عشق تو شبیه مکر روباه شدم چوپان ساده دل رو کنار گله احساس چه رسمی داره این گله سر چنگال گرگ دعواست تو اینقدر خواستنی هستی که این گله نمیفهمه اگر لبخند به لب داری دلت از سنگ و بی رحمه ببخش خوبم اگر این عشق حیله ی تو را رو کرد نفرین به دل ساده که به چنگال تو خون کرد هرچی عشق توی دنیا من میخواستم مال ما شه اما تو هیچ وقت نذاشتی بینمون غصه نباشه نمیدونستم نمیشه اخه بی تو نمیتونم گله میکنم من از تو از تو که این همه بی رحمی هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمیفهمی گله میکنم من از تو از تو که این همه بی رحمی هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمیفهمی هرچی عشق توی دنیا من میخواستم مال ما شه اما تو هیچ وقت نذاشتی بینمون غصه نباشه نمیدونستم نمیشه اخه بی تو نمیتونم گله میکنم من از تو از تو که این همه بی رحمی هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمیفهمی گله میکنم من از تو از تو که این همه بی رحمی هزار بار مردم از عشقت تو که هیچ وقت نمیفهمی [ دوشنبه 90/6/14 ] [ 5:29 عصر ] [ arash ]
به چشمان پریرویان این شهر، یه صد امید می بستم نگاهی ، مگر یک تن ازین نا آشنایان ،
مرا بخشد به شهر عشق راهی
به هر چشمی - به امیدی که این اوست – نگاه بیقرارم خیره می ماند ، یکی هم ، زین همه ناز آفرینان ، امیدم را به چشمانم نمی خواند !
غریبی بودم و گم کرده راهی ، مرا با خود به هر سویی کشاندند ، شنیدم بار ها از رهگذاران که زیر لب مرا دیوانه خواندند !
ولی من ، چشم امیدم نمی خفت . که مرغی آشیان گم کرده بودم ز هر بام و دری سر می کشیدم
امید خسته ام از پای ننشست ، نگاه تشنه ام در جستجو بود. در آن هنگامه دیدار و پرهیز ؛ رسیدم عاقبت آنجا که او بود !
" دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس " ز خود بیگا نه ، از هستی رمیده ، ازین بیدرد مردم ، رو نهفته ، شرنگ نا امیدی ها چشیده ،
دل از بی همزبانی ها شکسته ، تن از نا مهربانی ها فسرده ، ز حسرت پای در دامن کشیده ، به خلوت ، سر به زیر بال برده ،
" دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس " ، به خلوتگاه جان ، با هم نشستند ، زبان بی زبانی را گشودند ، سکوت جاودانی را شکستند .
مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید که این دیوانه از خود بدر کیست ؟ چه گویم ؟ از که گویم ؟ با که گویم؟ که این دیوانه را از خود خبر نیست.
به آن لب تشنه می مانم که - نا آگاه به دریای در افتد بیکرانه ، لبی ، از قطره آبی ، تر کرده ، خورد از موج وحشی تازیانه !
مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید مرا با عشق او تنها گذارید . غریق لطف آن دریا نگاهم مرا تنها به این دریا سپارید ! [ دوشنبه 90/6/14 ] [ 5:19 عصر ] [ arash ]
اشک رازیست قصه نیستم که بگویی من درد مشترکم در خلوتِ روشن با تو گریسته ام و در گورستان تاریک با تو خوانده ام دست ات را به من بده ای دیریافته با تو سخن میگویم زیرا که من [ دوشنبه 90/6/14 ] [ 5:19 عصر ] [ arash ]
مسی به رنگ شفق بودم در امید زدم یک عمر چراغ سرخ شقایق را کنون هوای سحر در سر خوشم به عقربه ساعت [ دوشنبه 90/6/14 ] [ 5:18 عصر ] [ arash ]
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک خلوت گرم کبوترهای مست خوش بحال چشمه ها و دشتها خوش بحال جان لبریز از شراب [ دوشنبه 90/6/14 ] [ 5:18 عصر ] [ arash ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |